میخوام خیلی ساده بگم که نگاهم بتو زاده ی یک علاقه است و عشق اگر با دو تا چشمای قشنگش بتو نگاه بکنه تو دیگه مال خودت نیستی ؛ نگاهتم مال خودت نیست ، زمان میگذره و زمانه هم ؛ تو از خودت دور میشی ... تا جوونی ؛ جوونی نمیکنی ؛ ازش میگذری وقت هم میگذره و پیر میشی و میمونی بی عشق و سرمستی . همه اش دنبال یه گمشده هستی که هم با تو هست هم نیست همه اش دنبال اون علاقه ی پنهونی هستی که نگاه تازه ی عشق رو از غبار ِ بی امان زمانه می روبه ... غافل از این هستی که اون عشق و نگاه شده یه تیکه از وجود تو و سایه انداخته رو دلت و گوشه گوشه های این دل ِ خرابت شده سرشار از عطر نگاه .................آره عزیزم سلام میکنم بازهم مثل همیشه به عشقت به زلالی و پاکی عشقت .اینبار داشتم فکر میکردم اگه نتونم بیام سر این دفتر و نتونم برات بنویسم چی میشه ؟ آخه خودت که میدونی اینروزا رو چطوری با تلاطم و درد و سختی طی کردم ؛ خیلی سخت بود اما به خیال ِ آمدن پیامی از طرف قهرمان ّ عشقت دلگرم بودم و این آخری هم که چی فکر میکردم و چی شد؟ انگاری امید و خوشی به ما نیومده . یه امید یه کم نور ...و در بُهتِ مونده از یکی از خوابهام که تعبیر شد ؛ یکی دیگه هم تو راه بود و در حال تعبیر بود ؛ راستی وظیفه من این وسط چیه ؟ حسم میگه یه قدرت باورنکردنی توی وجودمه که نیاز به ادای عهد و پیمان داره تا بتونه آزاد بشه و همه ی زندگی رو به حرکت دربیاره ، خیلی تنهام خیلی خسته ام ، کجائی ؟ چرا اینهمه به دلم لطف میکنی ؟! یه بار دیگه دلم شکست یه بار دیگه ... اما تو این شکستنا بندمیزنم بهشون به امید دیدنت هر روز یه امیدی بخودم میدم که بتونم از جام بلند بشم . هرروز بخودم میگم از خواب که پاشدی برو پیشش اما یاد این حرف میافتم که دنیا مزرعه آخرته بنابراین تصمیم گرفتم اونقدر تو این مزرعه بکارم و تلاش بکنم تا دست پر بیام پیشت و بمونم و نرم ؛ اما نه ؛ نمیام . یه وقتائی هم فکر میکنم که آویزونت بشم و وبال گردنت ، اما نه نمیشم آخه از آدمائی که هرساعت اینور و انور میرن و وبال گردن این و اون میشن خیلی بدم میاد . بهتره که کمکم کنی و چون فقط تو رو میخوام این روزا فقط یاد تو و عهد و پیمونمون آرومم میکنه . دوست داشتم مثل اون وقتا همه اش کنارت بودم کاش عرضه اشو داشتم که همه کارهامو به یاد تو عشقت به ثمر برسونم . اما اینروزا به کمک نیازدارم دیگه مثل قبل ترا قوی نیستم. راستش یادم اومد که یه دعوت نامه از اون اومده که برم دیدنش نمیدونم جیکار کنم برم ؛ نرم ؟! تمام تلاشمو میکنم که زیر قول و قرارم نزنم . همه ی این اتفاقائی که افتاده کار خودت بود اگه این لطف و مرحمتها رو نمیکردی همین چند صباح پیش هم کم آورده بودم . عزیز ترینم خواهش میکنم زودِ زودِ زود به فریادم برس تو که میدونی همه این حرفا واسه چیه و به چه هدفیه؟ هیچوقت نگذار حالم بد و بدتر بشه آخه نمیخوام به هیچ قیمتی تو رو از دست بدم پس از خواهش میکنم اینهمه صداقت منو نشونه نگیر و آزمایش نکن ؛ دیگه معافم کن از اینهمه امتحانای سخت دیگه تاب و توان برام نمونده خیلی کلافه ام از شدت گیجی زمان و کیجی خودم انگاری توی هوا مُعلقم ؛ از هرچیز و هرکس که منو از تو دور میکنه متنفرم ... کاش در این دیر خرابات اونقدر فراونی عشق بود که کسی حسود ِ عشق یکی دیگه نمیشد ؛ کاش توی بازار ِ زندگی اونقدر صداقت ارزان بود که کسی دروغ رو گرونفروشی نمیکرد ...اگه ما یه کمی بهم لطف داشتیم یه کم کوچولو ... مختصر بود اما ساده اما پنهونی که کسی نمی دیدش که بخواد بگیردش . کاش به تشنگی یه پونه ی خوشبو جواب میدادیم تا رنگ احساس ِ من و تو تغییر نکنه ... یادته چقدر شعرای بارونی برای هم گفتیم ؟ غافل بودیم از اینکه دل دیوونه امون خودش بارونیه ... کاش رنگ شبمون اینقده تاریک نبود و مهتاب عشق روی تنمون میتابید و نقره ایمو ن میکرد ...... میدونی چیه ؟ یه جا خوندم که یکی میگفت : حافظ تو مصرع آخر شعرش گفته دل اگر رفت شبی ، کاش دعائی بکنیم و بعدش گفته بود راز این شعر تو همین قسمت آخرشه ..............
بیا دعا کنیم ...................
منتظرتم فقط همین ..................................